شاخ رز

مینویسم آزاده ، در این رهگذارِ زندگی 

مینیویسم بی‌ریانه، در این اژدهای تاریکی 

مینویسم که باز هم، در اتاقِ کوچکِ خود 

پرنده‌های مشکی را مثلِ همیشه دوست بدارم

مینویسم که شاید قلب من از اندوهِ بی‌تو ماندن 

آرام بگیرد 

مینویسم که شاید روزی روزگاری دوباره تو را 

با آغوشِ خود در سینه بگیرم 

مینویسم که شاید در این نوشتن است که کسی 

خود را میابد 

شاید در این نوشتن است که کسی برای زندگی کردن

باز یار می طلبد

و شاید در این نوشتن است که کسی دوباره خود را با اندوهِ زندگی همراه می‌کند

و از آن یک شاخِ روز میپروراند